حسام الدین شفیعیان-شعر

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

قصه شاپری-نقطه ها

۱۴۴ بازديد


شاپری قصه دلش تنگ شده

در ورای دل قصه کمی حرف شده

راوی از غصه برایش پری از دیو شده

آخر قصه دگر شهر آن کاغذ بود زدو سنگ بر کلاغی که دلش تنگ شده

شاعر-حسام الدین شفیعیان

/نقطه ها/

شهر خوابیده من مجنون زده باز بیدارم

شب قصه شدو من هنوز بیدارم

توی دنیای خودم سخت زخود میگذرد

من از این درگذری ها به صبح بیدارم

شب قصه ی نامفهومیست که به صبحش زده نامعلومیست

شب قصه ی بالو پر غمگین دارد

وسط شعر دو نقطه تب سنگین دارد

شب قصه ی شوریدگی از باختن صبح

تا به دروازه خوشبختی به خوابیدن صبح

شب ملولم چو پریزادیو من در تب تو

من نمی گویمو تو گفتن تو

وسط شهر یکی داد زخفتن میداد

لالایی نامفهومی زمردن میداد

سر چهارره یکی داد بلندی میزد

توی تب های تپیدن یه نفر گل میزد

توی روزنامه فردا همی امروز بود

فردا زفردایی دگر پیروز بود

شایدم نقطه زجمله زده باز شیدایی

واژه ای که میبرد جمله ها را ویرانی

تلخ تر از قهوه ی تلخی شده بود این قصه

دوز آن چند به اسپرسویی بازم خسته

دگر از فنجانت قهوه از شعر نگفتن دارد

تلخی آن دو بیتی شنفتن دارد

ته فال تو زدم بد زده بود بر شعرم

گفتم دوباره بخوری از مردن

خوردمو زنده شدم گرچه که مردم زغمت

شعر را بر دار قالی زدمو طرح شدم تا به دلت

من خسته زمنی که شدش بی من از این

من ببردم که منی میبرد از خفتن من

خواب در رگ های قاصدک های ذهنی خسته

ساز غم میزند اینبار مردی خسته

شده ام شعر برایت که مرحم بشوم زخم شد بر تن کاغذ که بد زخم بشوم

شوریدگی از شعر دگر میباید من ببردم غزلی که به مردن دارد

آخر بازی از این کاغذو کاغذ بازی مشق شب شعر غزلو سه خط کاغذ بی خط رنگی

رنگ زد واژه ای که زنگی داشت،زنگ آن در به دری شهر قصه ماتم داشت

توی این حالو هوای دل من تب میزاشت شهر قصه کمی تب میزاشت

گفته بودم غزلم را به آتش سوزان

غزلی شو دگر شعله به آتش شوران

شور شد هم غزلم از پی شوری خسته

خود تکاندم که دیدم شدم باز خسته

خستگی تب مفرد زماضی بعید حال بعیدو قبل بعیدو روزها مدید از بودن

هجایای خسته که بلند خوانی ندارد ای عزیز تشدید مکرر ندارد که عزیز

تو بخوان هم غزلم هم دو سه بیتی اثرم تا ببینی که زغم تار زحال غزلم

دروازه ی آرزوهایی خفته شهر خفته غزلم خفته ز خطی خفته

من از این شعر برایت رودی به دریا بزنم

دریا موجو من ساحل از آن صخره ز درد خود خسته

برای شعر مرحم شایدم زخمی ز آن در هم

نقطه ها را فراموش نکن خط اول تولد کلمه از رسیدن به شعری بود کوتاه از زندگی با نقطه

شاعر-حسام الدین شفیعیان



شهر کاغذی من-شهر من

۱۴۸ بازديد

عکاس-حسام الدین شفیعیان ==================== زندگی نامه حضرت محمد (ص)-بخش
/شهر من/
شهر من خواب زده در دل او ماه زده
شهر من تاریکو اما نورانیست یک جمله از این بیت چراغانیست
شهر من سوت کور نیست ولی جای او در دل مهتاب ولی
شهر من فریاد خاموش دارد دو سه بیت شعر فراموش دارد
شب من تارو غمین هست ولی صبحش چقدر غزل سرائیست ولی
بازی دل دلو دلبر دارد یک نفر حال پریدن دارد
نقطه ها هم سر بستن شعرم با هم سکوی شمردن ز بیت ها دارند
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شهر کاغذی من/
شهر من جایی هست پشت دریای اقاقی های مجنون
پشت لبخند نگاهی مدفون
شهر من جایی در دل غمهای منست
این بدین عمر که تنهایی من شهر منست
شهر من کاغذی از دفتر داشت
رودی از گفتنو از خفتن داشت
شاعر-حسام الدین شفیعیان

هم نقشو نگارم من،با مهربانی من-مسیر دوگانه

۱۴۳ بازديد

سهراب سپهری 
 خانه
/ هم نقشو نگارم من،با مهربانی من/
بر واژه نگارم من
هم نقشو خیالم من
هم شورو شعف با من
هم غمکده ام در من
هم پرچین اقاقیها
هم فتحو زبر زین رو
هم مشک زعنبر هم هم سوسنو گل بر او
همدل کنون از مهر جانو خردم از عشق
بر دل ببافتم من نقشی ز یکرنگی
گرچه عمیق از او با جانو خیالم من
نه بگریخته از کسی چون مهر نه وصل به آنو من
هم وصل به دریایی که میبرد یاری
در دل چنانو چون بر نقش همانم من
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/شعر پست مدرن/
/مسیر دوگانه/
مسیر دوگانه سوز از کارناوال چراغ روشن و خاموش
بن بست تاریخی عصر پسامدرن از تکنولوژی های برتر
تکامل پازل خوشبختی با سالاد سزار
چند اپیزودیه زندگی از تلخو شیرین و ترش در هم
پوپولیست خوانی با گوش دادن به قطعه ای از موتسارت
سنت مدرنیته از قبال دور انگیز از خوب و بد
گیشه خالی حقایق تلخ و گیشه ای شیرین بخواب توت فرنگی من
تکامل انسانیه آدم حوا سقوط سیب یا گندم هبوط دلنگیز زمین
جایی در پرچین دموکراسی با شیرینی ناپلئونی
شاعر-حسام الدین شفیعیان

نقطه های زندگی-پشت هیچستان

۱۴۸ بازديد

عکاس-حسام الدین شفیعیان
/نقطه های زندگی/
میگویی زندگی و من برایت خط کاغذی آن را میکشم
زبعدو قبل آن زرو قرمزو نارنجیو بنفش را میکشم
چه معنای تلخی سیاهی در خطوط آهنی
چرایی آن را زتصویر خیال میکشم
برایم رفتن از شهر کاغذی عکس هست
زبعد آن زندگی قلم میکشم
فرقی ندارد که در هیچ جای دنیا نقطه میگذارم
من آن هم را برای تصور خیال میکشم
و تو میگویی چقدر خوشبختی
که زندگی نکردی
و من میگویم زندگی یعنی نقطه
شاعر-حسام الدین شفیعیان
/پشت هیچستان /
پشت هیچستان شهریست دور از من
من زشهر خود هستم همیشه
و او در شهری دور از هم
او خیال من است من خیال او
من گاهی برای آدمهایی دور از خود شعر میگویم
آدمهایی که در جنین های ناشکل گرفته کلماتن
من رویای آنهایم جایی در شیب نیامدن ها
شوق رسیدن به زندگی با دو کلمه از قبل بعد از من
شاعر-حسام الدین شفیعیان

ابرهای سفیدو سیاه

۱۵۲ بازديد

عکاس-حسام الدین شفیعیان
/ابرهای سفیدو سیاه/
زان شکن از قفس خود زبی قفسی زخود برون
برون نما از خود ز فکر تو که گیرد جهان برون
برون نما شکسته از قفسی که خود کنی زآن برون
با خود شکن
شکن زخود زخود برون
برون نما زلاک خود زحالت به سستی ات زجان خود
طلب شکن
طلب شکن ز خود شکن
طلب بکن زخود که از خودی که میبرد تو را
مدارا میکنی با جان خویشتن که او وانگه برد در حال خویشتن
زحال خود زفکر نما
زفکر خود زمرگ نما
زمرگ زجان که میبرد زحال خود زجان نما
که جان تو مکدر است زاین جهان جهان بساز
به حرف خود زبوته ای که خشک شده طبیعتی دگر بساز
طبیب حال خود بشو که حال دیگران شوی
زبهتر از زقبل آن زبعد آن که جان شوی
زمردگی نمانده بر زمین که زمان شکن زخود شکن زخود برون زغار فکر زحال بعد به من که میرسی 
زحال من زبعد من زقبل من زحال زیرو بم زمن مشو برای مردمی زبد زخوب شو ای همی زخود
زخود بساز که دیگری زآن بسازد از تویی
نه آن مشو که بدتری شود زبعد تو زبد زبد زدن به خوب بزن به جانخود قلم بزن
زفکر خود شکر بزن قهوه ی تلخ خود به زندگی مزن که میزند زحال خود به حال دیگری زبد زدن زفعل حال که ماضی زقبل آن زبد شدن به بهتری که میشود سخن شکن زبدترو سخن ببر زبهتری
محال نیست که آرزو به جان فکر زده خیال خیال بکن که میشود زحال تو زبهتری
زآن عمل زآن که میشود زبعد خود گذاشتن چو فکر نیکو بهتری
نهان نمیشود جهان ز ابرهای تارو مه
ببار که باران تو شود رنگین کمان بهتری
حسام الدین شفیعیان